دیوانه
فقط سوز دلم را در جهان ، پروانه می داند
غمم را بلبلی که آواره شد از لانه می داند
نگویم جز به غیرت، غیر می سوزد به حال من
ننالم زین غم جانسوز که آن یارم مرا بیگانه میداند
به امیدی نشستم شکوه ی خود را به دل گفتم
همی خندد به من او هم مرا دیوانه می داند...